افغانستان؛ در آغاز قرن بیستم، در ایامی به کسب استقلالش نایل شد که دو قدرت امپریالیستی یکی در همسایهگیاش در شمال و دیگری در جنوب آن کشور، به گسترش قدرت شان، مبادرت می ورزیدند.
در مقابل هر دو قدرت استعماری، مردمان بومی آن سوی آمو دریا و نیم قارۀ هند برتانوی، به مبارزات شان ادامه میدادند.
در شمال با پیروزی انقلاب اکتوبر ۱۹۱۷ میلادی، این مقاومت با محوریت بخارا، جنبۀ تقدس کسب نمود و مبارزان آسیای مرکزی، با اعتقادات دینی شان میرزمیدند؛ اما کمونیستان انقلابی به سرکوبی آنها میپرداختند؛ یکی از پیامدهای این مقاومت بر مبنای اعتقادات مذهبی اسلامی، مهاجرت از سرزمین آبایی به سرزمین امن اسلامی که در آن دوران افغانستان پنداشته میشد؛ بود. این مهاجرتها که مشمول هزاران تن تاجک، ترک تباران و یهودان فارسی زبان بودند، از سال ۱۹۲۰ آغاز و تا سال ۱۹۳۰ میلادی یعنی سالهای شکست دایمی باسمچیها ( مقاومتگران ملی – اسلامی بخارا )؛ توسط قوای انقلابی شوروی ادامه داشت. این تعداد مهاجران بخارایی در شمال افغانستان و کابل و حومۀ آن جابجا شدند؛ در میان این مهاجران آخرین پادشاه بخارا، امیراسماعیل نیز شامل بود که در کابل متوطن گردید و در سال ۱۹۴۳ میلادی، در کابل در گذشت که مرقدش در شهدای صالحین پابرجاست.
آنچه در مناسبات افغانها بهشمول دولت این کشور، در خصوص برخورد با این پناهندهگان به مشاهده میرسد، ادغام آنها بدون هیچ گونه تبعیض در جامعۀ افغانی بود؛ چنانچه این مهاجران علاوه بر آنکه با مردمان بومی، دست به خویشاوندی زدند؛ در کنار آن به فعالیتهای اقتصادی نیز دست زدند که بعدها نقش عمدهیی در اقتصاد افغانستان آن دوران داشته اند. نکتۀ دیگر قابل توجه این بود که بخارا به عنوان آخرین مرکز علمی تمدنی اسلامی برای مردم افغانستان مقدس بود؛ به همین خاطر، پناهندهگان آن ولا را مقدس میشمردند و به خاطر همین حرمت، به برخی از اکابر آنها، لقب ایشان نیز دادند. (بی بی سی فارسی؛ ۵ نومبر ۲۰۱۷؛ مگنس مارزدن استاد پوهنتون ساسکس(
بعد از از اضمحلال اتحاد شوروی و تأسیس جمهوریتهای پانزدهگانۀ مستقل در قلمرو آن کشور، در سال ۱۹۹۲ میلادی جنگ داخلی بین دولت تاجکستان و اسلامگرایان در آن کشور، مشتعل شد؛ در نتیجۀ این جنگ، حدود بیشتر از صد هزار از اتباع آن کشور به افغانستان، پناه آوردند که در ولایات بلخ، کندز و تخار در کمپهای مهاجران، جابجا شده که در آن زمان مورد حمایت دولت اسلامی افغانستان و کمیشنری مهاجرین ملل متحد قرار گرفتند؛ تا اینکه در نتیجۀ مساعی برهانالدین ربانی رئیس دولت اسلامی افغانستان و احمدشاه مسعود وزیر دفاع آن دولت، صلح بین دولت و اپوزیسیون تاجکستان، در سال ۱۹۹۷ میلادی برقرار و زمینۀ برگشت این مهاجران به طور تدریجی از سال ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۷ میلادی تکمیل گردید.
مورد دیگری از مهاجرت در آغازین سالیان قرن بیستم؛ پناهنده شدن هندوستانیها بود. چنانکه بعد از قیام مردم هند علیه استعمار انگلیس در سال های ۱۸۵۷ – ۱۸۵۹ میلادی که در آن مسلمانان نیم قارۀ هند، نقش عمده داشتند، جنبش خلافت که از سوی علمای اسلامی شکل گرفت؛ یکی از توصیههای آن مهاجرت به سرزمینهای اسلامی و شکل دادن جهاد علیه استعمار بود.
در سال ۱۹۱۶ میلادی، اولین دسته از مهاجرین هندی که از آزادیخواهان بودند، در عصر امیر حبیب الله خان (۱۹۰۰ -۱۹۱۹ میلادی )، به کابل آمده و در باغ بابر این شهر جابجا شدند ( د افغانستان پښلیک ، ص ۲۲۸ (.
این گروه مهاجرین هندی وارد کابل شدند که از جمله عدهیی شان از طریق شوروی به ترکیه رفته و در سپتمبر سال ۱۹۲۰ میلادی انجمن مهاجرین برای تنظیم امور مهاجران، در کابل تأسیس شد۰
اساسا، مهاجرت هندوستانیهای مسلمان، بعد از قیام آزادایخواهانۀ مردم هند، طی سالهای ۱۸۵۷ – ۱۸۵۹ میلادی به افغانستان آغاز می شود که اکثر این مهاجرتها متمرکز به مناطق قبایلی، مناطقی از شرق و جنوب کشور حتا کابل منتهی میشد.
یکی از وقایع خیلی مهم عصر امانیه، تأسیس انجمن مهاجران بود که در کابل شکل گرفت که وظیفۀ آن تنظیم امور مهاجران بود.
نا گفته نماند که یکی دیگر از موضوعات اهم این دوره، تأسیس حکومت مؤقت هند در کابل بود که هدف آن استقلال نیم قارۀ هند از یوغ استعمار انگلیس بود و جزئی از نکات بارز مبارزات مردم هند علیه استعمار انگلیس شناخته میشود.
بعد از آنکه افغانستان اعلان استقلال کاملش را از بریتانیا، در سال ۱۹۱۹ میلادی کرد، موج جدیدی از مهاجرت مسلمانهای هند برتانوی آغاز شد؛ چنانکه صرف در سال اول استقلال کشور ۱۲ هزار مهاجر وارد افغانستان شدند.
بعدها عدهیی از این مهاجران از طریق افغانستان به کشورهای اروپایی و آسیایی رفتند؛ عدهیی در جامعۀ افغانی مدغم شدند و برخی مجددا به سرزمینهای آبایی شان برگشتند.
در دوران سلطنت شاه امانالله خان بود که نخستین سند تقنینی برای تنظیم امور مهاجران تحت عنوان «نظامنامۀ مهاجرین» در تابستان سال ۱۹۲۳ میلادی در ۳۲ قاعده، وضع و نافذ شد.
این نظامنامه که در واقعیت نخستین قانون مدون و مطبوع در امور مهاجرت در کشور شناخته میشود، حاوی مطالب ذیل بود: به اساس نصوص این قانون، اتباع خارجی که به عنوان مهاجر به افغانستان میآمدند، خود و اعضای خانوادۀ شان مکلف به اخذ تذکرۀ تابعیت افغانی بودند و حق برگشت را به اوطان شان نداشتند. همچنان به اساس صراحت قاعدۀ ۵ این نظامنامه، دولت افغانستان حق داشت مهاجرت درخواست کننده را بپذیرد و یا به اخراج از کشور دستور دهد. بخش دوم نظامنامۀ مذکور، به مراجع و ارگانهای ادارۀ مرکزی و محلی دستور میداد تا امور مربوط به پذیرش و اسکان مهاجرین را تحت نظر وزارت امورداخله تنظیم نمایند. همچنین این نظامنامه حکم مینمود، تا اسکان دایمی مهاجران، ادارات ذیربط زمینۀ اسکان و اعاشه و اباتۀ آنها را عهدهدار شوند.
بر اساس احکام این سند تقنینی، حکومت برای مهاجران بیبضاعت زمین زراعتی را به طور رایگان توزیع مینمود. در صورتی که شخص متصرف تا بیست سال دوامدار آن زمین را مورد بهرهبرداری قرار میداد میتوانست بعد از انقضای مدت متذکره، زمین توزیع شده را به فروش نیز برساند.
در عصر امانیه، معاهدۀ مؤدت و دوستی بین دولتین افغانستان و ایران در سال ۱۹۲۱ میلادی منعقد شد. به موجب فصل هفتم این معاهده، استرداد مجرمین میان طرفین صورت میگرفت؛ اما پناهندهگان سیاسی از این امر مستثنا شناخته میشدند؛ چنانکه این فصل چنین مشعر بود: «در صورت تقصیر و فرار یکی از اتباع دولتین متعاهدتین به مملکت دیگری، مامورین دولتین متعظمین حق خواهند داشت که به وسیله مجاری سیاسی اعادۀ او را به مملکت خود تقاضا نمایند و از طرف حکومت محلیه، از این مساعدت خودداری نخواهد شد و لیکن مقصرین سیاسی از این امر مستثنی خواهند بود.»
در نخستین جمهوریت افغانستان، در زمان زمامداری محمد داؤود ( ۱۹۷۳ – ۱۹۷۸ میلادی )، بنا بر روابط خصمانه میان کابل و اسلامآباد، مهاجرتهای متقابل بین افغانستان و پاکستان بر مبنای علایق و ارزش های سیاسی بین دو کشور صورت گرفت. همان گونه که حکومت پاکستان مخالفان سیاسی حکومت افغانستان را در کشورش پذیرفت (که اساس مهاجرتهای میلیونی در زمان تجاوز قوای شوروی بر کشور را گذاشت؛ چه اسلامگرایان توانستند از این جایگاه شان به جذب مهاجرین به پاکستان بهرهگیری کنند؛ که این روند مورد حمایت پاکستان، کشورهای عربی خلیج، امریکا و غرب قرار گرفت)؛ چنانکه مقامات کابل به تعداد هزاران تن بلوچ را که مشمول خانوادهها، زنان و اطفال میشدند؛ در حوزۀ لوی قندهار میزبان شد که از طریق موسسات خیریۀ افغانی بخصوص سرهمیاشت سرپرستی میشدند. این روند، تا سال ۱۹۷۷ میلادی ادامه داشت؛ اما با نزدیک شدن کابل و اسلامآباد، این روند بطی شد و حتا زمینۀ بازگشت عدهیی از این مهاجران بلوچ به اوطان اصلی شان نیز مساعد گردید.
حکومتداؤود خان گاهگاهی در مجامع بینالمللی، از موجودیت این مهاجران به عنوان حربه علیه پاکستان، استفاده میکرد.
در عصر حاکمیت حزب دموکراتیک افغانستان، علاوه بر آنکه بر تعداد مهاجران بلوچ و پاکستانی افزوده شد، عناصر چپ پیروان خط ماسکو کشورهای همسایه، افغانستان را یکی از مکانهای امن برای پناهندهگی یافتند؛ چنانکه عدۀ کثیری از عناصر ضد انقلاب اسلامی ایران که بیشتر وابسته به حزب تودۀ ایران و مجاهدین خلق بودند، در شهرهای مهم افغانستان مسکن گزین شدند که مورد حمایت حکومت آن وقت افغانستان قرار گرفتند.
چنانکه در کنار سایر مساعدتهایی که از جانب دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان و حزب دموکراتیک خلق صورت میگرفت، زمینۀ تحصیل برای جوانان ایرانی مهاجر در پوهنتونهای افغانستان به خصوص پوهنتون کابل و انستیتوتهای دولتی طب کابل (فعلا پوهنتون طبی کابل)، پولیتخنیک کابل و پیداگوژی کابل، فراهم شده بود.
در کنار مهاجران پاکستانی و ایرانی، دسته سوم از مهاجران عدهیی از فلسطینیهای بودند که مورد حمایت مادی و معنوی دولت و حزب حاکم دموکراتیک خلق افغانستان، قرار داشتند؛ چنانکه عدهیی از جوانان فلسطینی در پوهنتونهای مرکزی افغانستان، درس میخواندند.
یکی از مهاجران پر دردسر در سالهای هشتادم، قرن گذشته مرتضی بوتو و برادرش شهنواز بوتو بودند. آنها بعد از اعدام پدر شان ذوالفقار علی بوتو در پاکستان به دست جنرال ضیاءالحق، به افغانستان پناه آوردند و در کابل مسکن گزین شدند. مرتضی بوتو از کابل حزب الذوالفقار پاکستان را، رهبری میکرد. موصوف با دختر یکی از دیپلوماتان افغان به نام فوزیه فصیحالدین ازدواج کرد (بعدها این ازدواج منحل شد که محصول آن دختری است؛ به نام فاطمه بوتو که فعلا دارای فعالیتهای سیاسی در چارچوب حزب مردم پاکستان دیده میشود). مرتضی بوتو زمانی که در کابل اقامت داشت، یک سلسله فعالیتهای ضد حکومت پاکستانی داشت. چنانکه در ۲ مارچ ۱۹۸۱ میلادی، طیارهیی را با ۱۴۶ سرنشین آن، از میدان هوایی پیشاور ربوده و در میدان هوایی کابل نشست کرد که در میان مسافران یکی از افسران بلندرتبۀ پاکستانی کشته شد و حزب الذولفقار، مسؤولیت آن را برعهده گرفته و مطالباتش را از جنرال ضیاالحق زمامدار نظامی پاکستان مطرح نمود که ظاهرا این مطالبات پذیرفته شد و مسافران ربوده شده، آزاد شدند.
سالیان بعد این گروه فعالیتهای شان را در افغانستان متوقف و به سوریه نقل مکان نمود. (گزارش بی بی سی؛ سرویس اردو؛ نویسنده جعفر رضوی؛ ۲۰ دسمبر ۲۰۲۰)۰
در بین سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱ میلادی، یک عده از بلوچهای ناراضی از حکومت پاکستان، در شهرهای کابل، قندهار و نیمروز، با حمایت کمیشنری مهاجران ملل متحد، بودوباش داشتند که با تسلط طالبان بر افغانستان، شکایتهایی مبنی بر بازداشت شان در کشور از طریق رسانهها پخش گردید؛ چنانکه به نقل از مطبوعات، 16 تن از این پناهندهگان، به تاریخ ۵ فبروری ۲۰۲۲ میلادی، توسط طالبان، از خانههای شان در کوتهسنگی کابل (این مهاجران تحت حمایه UNHCR، قرار داشتند)؛ بازداشت شدهاند.
نا گفته نماند قرار اظهار؛ Balochwarna News ; بعد از تصرف بلوچستان، در سال ۱۹۴۸ میلادی، مهاجرت بلوچ ها از آن دیار آغاز گردیده که بیشترین آنها در مقاطع مختلف، به افغانستان پناهنده شدهاند. (به نقل از : Balochistan :The Silant Plighat Baloch Refugees Oct16, 2015)
در ۱۵ جون سال ۲۰۱۴ میلادی؛ قوای زمینی و هوایی پاکستان، عملیاتی را تحت عنوان «ضرب عضب» در کنار سایر مناطق پاکستان، در وزیرستان شمالی در امتداد خط دیورند بهراه انداخت که در نتیجۀ این عملیات بیشتر از دو صد هزار از مردم وزیرستان شامل اطفال و خانوادههای شان، به ولایات خوست، پکتیا و پکتیکای افغانستان مهاجر شدند. حکومت افغانستان از طریق وزارت مهاجرین و عودت کنندهگان، به این مهاجرین مساعدت نمود و برای آنها کمپهای مهاجرین گلان در خوست که بزرگترین محل سکونت این مهاجران به شمار میرود را اساس گذاشت. به اساس اظهار مقامات رسمی در این کمپ ۱۶۴۴۴ تن و در ولایت پکتیا ۳۶ هزار تن و به اساس معلومات دفتر پناهندهگان ملل متحد، تنها در ولایت خوست ۵۱ هزار تن از این پناهندهگان، از مدت هفت سال بدینسو، هنوز هم در سه کمپ در ولسوالیهای سپیره، مندوزی و نادرشاه کوت، به سر میبرند.
نا گفته نباید گذاشت که در این سالها عدۀ محدودی از مهاجران ایرانی که تحت حمایت UNHCR قرار دارند نیز در افغانستان مسکن گزین شدهاند.
این نکته نیز قابل یادآوری است که بعد از سال ۲۰۱۰ میلادی، عدهیی از جنگجویان خارجی که به طرفداری و در کنار گروههای ضد دولت جمهوری اسلامی افغانستان و ایتلاف ضد تروریزم، میجنگیدند، با خانوادههای شان به مناطقی از افغانستان به خصوص زابل و ننگرهار مسکن گزین شدند که هیچگاهی این خانوادهها از سوی دولت افغانستان و موسسات بینالمللی به عنوان مهاجر شناخته نشده، بلکه به عنوان نیروی دشمن محسوب میگردیدند؛ چنانکه در برخی موارد، عدۀ زیادی از این خانوادهها به شمول اطفال و زنان شان که عمدتا اتباع پاکستان، ایران، تاجکستان، ازبکستان، روسیه، قزاقستان، هند، بنگلهدیش و کشورهای عربی بودند؛ توسط نیروهای نظامی بازداشت و در اکثر موارد این اتباع ازطریق دولت آن وقت افغانستان، در چارچوب قراردادهای استرداد مجرمین و یا هم به کمک صلیبسرخ جهانی به اوطان اصلی شان، برگردانیده شدند.
نتیجه:
روند مختصر مطالعۀ یک قرن مهاجرت شهروندان کشورهای مختلف به افغانستان میرساند که افغانستان و مردم آن مکان مساعد و آرامی برای آنها بوده و به خصوص مردم بومی افغانستان از این مهاجرین با صمیمیت پذیرایی نموده اند و اگر بیشتر از چهل سال جنگ در کشور، نمی بود؛ افغانستان میزبان هزاران تن از مهاجران منطقه، میبود. باید اذعان شود که انگیزۀ مهاجرت به افغانستان بیشتر جنبههای تقدسی و سیاسی داشتهاست.
مآخذ:
– حبیبی ، عبدالحی ، دافغانستان پیښلیک ، موسسه انتشارات بیهقی ، کابل ، ۱۳۵۳؛
نظامنامه مهاجرین ، مطبعه دایره تحریرات مجلس عالی وزرأ
سواد معاهدهٔ دولتین افغانستان وایران ، اول سرطان ۱۳۰۰ هجری خورشیدی؛
-بی بی سی فارسی ، مقاله مگنس مارزدن ، استاد پوهنتون ساسکس ، ۵ نوامبر ۲۰۱۷؛
-بی بی سی اردو ، مقاله جعفر رضوی ،۲۰ دسامبر ۲۰۲۰.
Balochastan: The Silant palight Baloch Refugees;oct.2015.
این مقاله بيانگر نظر نویسنده است، تلویزیون وصال در قبال آن مسووليتى ندارد.
Views: 54